من حسرت دیدار نور میخورم
در مشهدم حسرت کربلای ایران میخورم
آری باید از آقا طلب کنم
قسمتم بشود من هم راهی میشوم
شرمنده ام بخدا خودشان میدانند
هشتمین خیابان هشت در هشت
گر خدا بخواهد همان میشود
/حسام الدین شفیعیان/منتظر/
تو از کوچه باغ زندگی پر کشیدی
صدای برگ ها را شنیدم
درختان با بادهها عشق را رقم زدند
صدای لرزش چشمانت و عقربه های ساعت
من را فراخواندی برای لحظه ای و خداحافظ
دیگر نیستی تا یاری ام کنی
خسته ام خسته ام به اندازه ی قطاری که
هیچکس خستگی اش را بجز مرد بیدار
و ستاره ها نمی داند
خسته ام به وسعت طولانی ترین شعر مردی که
صدایش نم خیس... برگ ها را جارو میکند
تو در کدام سیاره ای آدرست را دیگر نگو
بگذار
تنها باشی
تنهای تنها
هیچکس خستگیت را
درک نمیکند
تو در سیاره ای هستی که
آدرسش را نمی دانی
و عاشق محبت
حسام الدین شفیعیان//منتظر//
درختی گر بداند ریشه اش را
زدومحکم بگیرد دامنش را
زاین ریشه اساس درد را
اساسی از اثاث این رنج را
که تو گر کاملی زین امتحان ها
بدان رد گشته ای از امتحان ها
بود راز اساس این کشکول ها
تعادل رمز قبول آزمون ها
//حسام الدین شفیعیان//منتظر//
راحت بخواب ای مرد//سختی تمام شد//
دغدغه خاک شد//مرد آب شد/
/دوبار دیدمت//ولی ای کاش صد هزار بار دیده بودمت/
/یعنی میتوان دوباره چون تویی پیدا کرد//اگر دیدمت اینبار//قول میدهم//جسمم را به تو//هدیه کنم/
تا آب پاشی کنم روح ام را/
و به دنیا سلام کنم///منتظر//
قلب زنده ای که حیات دارد
و مادری که هنوز جوانش را می بیند
حتی بدون بودنش
وقتی صدای قلب کودکی را میشنود
وقتی تپش قلب فرزندش به او سلام میکند
خداحافظ مادر و سلام مادر
من زنده ام و قلبم گرما دارد
//منتظر//