[ و به عمار پسر یاسر فرمود ، چون گفتگوى او را با مغیره پسر شعبه شنود . ] عمار او را واگذار ، چه او چیزى از دین بر نگرفته جز آنچه آدمى را به دنیا نزدیک کردن تواند ، و به عمد خود را به شبهه‏ها در افکنده تا آن را عذرخواه خطاهاى خود گرداند . [نهج البلاغه]

حسام الدین شفیعیان


به من بیاموز راه رفتن را 

 

من خواهم آموخت زندگی را 

 

به من بیاموز عشق را 

 

من عاشق خواهم شد 

 

به من بیاموز معرفت را 

 

من محبت خواهم کرد 

 

به من بیاموزآموختن را 

 

من خواهم اموخت آن را 

//منتظر//



حسام الدین شفیعیان ::: یکشنبه 92/8/19::: ساعت 12:16 صبح


یا مهدی بگو

یا مهدی بگو

ای صاحب مهر و محبت

ای پرچمدار عدالت

ای از نظر ها گشته نهان

درد دل هایت را بگو

که کوه میشکند

چرا نمی آیی؟

راز سر به مهر نیامدنت را بگو!

جمعه ها هم دلشان می گیرد

چون زمان دلتنگ آمدنت ست

بگو مهدی بگو

یا صاحب ادرکنی بگو

//منتظر//



حسام الدین شفیعیان ::: یکشنبه 92/8/19::: ساعت 12:12 صبح


من از اسارت می آیم

غریب از دل دشمن می آیم

من از شکنجه گاه از بوی خون می آیم

من از تکریت از ابوغریب می آیم

من از میان لاله ها می آیم

شهید زنده ام گرچه دیر آمده ام

ولی زفراق لاله ها سخت روییده ام

من از مردان آهنین واقعی سخن می گویم

من از روح بلند و صبر می گویم

من از دعاهای گوشه ی سلول می گویم

من از یواشکی ذکر زیر لب می گویم

من از صبر می گویم

من از عشق می گویم

من از آزادی یک اسیر می گویم

//حسام الدین شفیعیان//منتظر//



حسام الدین شفیعیان ::: یکشنبه 92/8/19::: ساعت 12:10 صبح


روزی کودکی بی امان

گریه برد پیش مادر 

گفت ای پسرم بهر چه گریانی

گفت پسر بهر رفتن مادر

پسر رفت به پابوس آن حرم

و شد زمان زود گذران

و مادر گریان بی امان

بر تابوت 

نگاه میکرد

پرچمی نقش بسته و زیبا

بر تابوت

پسر بزرگ شده بود

ومادر 

که

مسافر 

حرم شده بود

//حسام الدین شفیعیان//منتظر//



حسام الدین شفیعیان ::: یکشنبه 92/8/19::: ساعت 12:9 صبح

<      1   2   3   4