قلب من از نور میگذرد
ساکنم و زائرم چون در این شهر همه ساکنند
همه زائر آقائیم
همه خدمتگزار هم هستیم
چو به این شهر آمدی
میشوی همشهری چون همه در برابر
آقا
یکسانیم
پس در شناسنامه ام ذکر کن
که من پسر ایرانم که در هشت ساکنم
//منتظر//
در عجبم از این همه آرزو
که موج میزند در فضای آرزو
همه خسته می آیند
آقا
با دل شکسته می آیند آقا
پای پیاده می آیند
آقا
با قلب خسته می آیند آقا
در عجبم
آقا
که گنبد تو را که میبینند
خستگی را خسته میکنند
آقا
//منتظر//حسام الدین شفیعیان/
کاروان رفت
بی امان رفت
پای پیاده رفت
گلبانو پشت پنجره گریه میکرد
کاروان رفت
ازپشت پنجره چشمی خیس
نگاه میکرد به آنها
آه از ته دل
خواست شود که بشود
اتصال برقرار
گلبانو السلام
السلام علیک
یا
علی بن
موسی
الرضا
والسلام
//منتظر//حسام الدین شفیعیان//
من حسرت دیدار نور میخورم
در مشهدم حسرت کربلای ایران میخورم
آری باید از آقا طلب کنم
قسمتم بشود من هم راهی میشوم
شرمنده ام بخدا خودشان میدانند
هشتمین خیابان هشت در هشت
گر خدا بخواهد همان میشود
/حسام الدین شفیعیان/منتظر/
تو از کوچه باغ زندگی پر کشیدی
صدای برگ ها را شنیدم
درختان با بادهها عشق را رقم زدند
صدای لرزش چشمانت و عقربه های ساعت
من را فراخواندی برای لحظه ای و خداحافظ
دیگر نیستی تا یاری ام کنی
خسته ام خسته ام به اندازه ی قطاری که
هیچکس خستگی اش را بجز مرد بیدار
و ستاره ها نمی داند
خسته ام به وسعت طولانی ترین شعر مردی که
صدایش نم خیس... برگ ها را جارو میکند
تو در کدام سیاره ای آدرست را دیگر نگو
بگذار
تنها باشی
تنهای تنها
هیچکس خستگیت را
درک نمیکند
تو در سیاره ای هستی که
آدرسش را نمی دانی
و عاشق محبت
حسام الدین شفیعیان//منتظر//