سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بسا کس که بامدادى را دید و به شامگاهش نرسید ، و بسا کس که در آغاز شب بر او رشک بردند و در پایان آن نوحه کنانش گریستند و دریغ خوردند . [نهج البلاغه]

حسام الدین شفیعیان


باز صدا می آید ای رفیق

صدای پای یار می آید ای رفیق

دیدی گفتم خودشان لازم بدانند میایند ای رفیق

گفت

حیرانم

ای رفیق

صبح 

پیرزنی نالان به در مغازه آمد

گفتم خب رفیق

هیچ نخریده بود

زنبیلش گریان بود

گفتم مادر ناله کم کن

ززنبیلش گذاشتم

روزی اش

خدا ناظر بود

راه روزی اش اینجا بود

ز شیطان گفتم نه او واقعا محتاج ست

به او نگاه نکردم سر به زیر انداخته بودم

شاید خجالت بکشد

مولایمان همین گونه بنده نوازی میکرد

آقایی به در مغازه ام آمد

سکوت کردو گفت

زاینجا به بعد را فقط به ساعت نگاه کن

زمان در حال گذرست

//منتظر//



حسام الدین شفیعیان ::: یکشنبه 92/8/19::: ساعت 1:11 صبح


در شبی که آسمان برف را به زمین هدیه میکرد

مردی خسته از سرگذشت نالان بود

در کنار خیابان در خواب بود

صدای پا می آمد

امیدش رفته بود به رحمت خدا

خدا در خوابش دیده بود

هشتمین اختر تابناکش مامور گشت

ماموری زخدمت خلق

مرد خسته گریان بود

و به سمت نور حیران بود

گفت من کیم که شما یادم کنید

نور چرخید به سمت گنبد

گفت تو زائری 

هر کجا که باشی 

اتصال دلت با

خداست

پس تو تنها

نیستی

در هر کجا که باشی

خدا را صدا بزن

خدا میفرستد برایت یاوری

حال هم تو در این گوشه ای

ولی خدا که با توست

اشک روان گشت و به خود گفت

هر کار که کردم 

بد 

بود

در این زندگی

ولی 

زکودک یتیمی کمک کردم

در این زندگی

//منتظر//



حسام الدین شفیعیان ::: یکشنبه 92/8/19::: ساعت 1:4 صبح


در لحظه ها مانده ام

در زمان ایستاده ام

بین زمین و هوا مانده ام

اسیرم اسیر خود اسیر جسم اسیر روح

در کالبدم شکسته ام

در خودم شکسته ام

تبر زدن ریشه را

شوالیه های پوشالی

مگر زمین و زمان را بهم زنم

مگر مرگ را ترجمه کنم

بین این همه شمشیر

بین این همه شیطان

قرارست باران را ترجمه کنم

مگر ترکیدن را ترجمه کنم

مگر غم را مرور کنم

آخر بازی را درو کنم

یا مزرعه را ول کنم

و مترسک بی خیال در غم شوم

/آدم برفی/



حسام الدین شفیعیان ::: یکشنبه 92/8/19::: ساعت 12:39 صبح


((گرسنه اند لاشخورها))

فانوس ها خاموش بودند
بس که این همه به روحم نیش زهر می زنند
روحم فروکش کرده است..پوسیده است
سکانش را و تکه تکه هایش را ببین
زیباست مگر نه!!!
لاشخورها را می بینی ..خشکی نزدیک است
چقد آشنا به نظر می رسند این گرسنگان
نزدیک تر از روحم
نزدیک است خیلی نزدیک
روحم را نجات بدهید
نمی خواهم بیش از این به خشکی
نزدیک شوم
//آدم برفی//


حسام الدین شفیعیان ::: یکشنبه 92/8/19::: ساعت 12:38 صبح


من کودکم ولی میفهمم((

من کودکم میفهمم که
چند خنده به دنیا بدهکارم
من کودکم ولی طلبکار نیستم
میدانم شانه چیست ابرو چیست و
مو چیست
من بازی را دوست دارم
من محبت را دوست دارم
تو چه معروف باشی و چه نباشی
دیدنت را دوست دارم
من معیارم دیگر زمینی نیست
با تمام امیدواری
از این آزمون هم خواهم گذشت
چه برای همیشه و چه اگر ماندم
سلامم را به همه برسانید به آن مردی که هر روز با جارو برگ ها
را نوازش میکرد
و لبخندش و دست تکان دادنش
من کودکم ولی میفهمم
و همه را یکسان دوست دارم
//آدم برفی//

 



حسام الدین شفیعیان ::: یکشنبه 92/8/19::: ساعت 12:37 صبح

   1   2   3   4      >