روزی کودکی بی امان
گریه برد پیش مادر
گفت ای پسرم بهر چه گریانی
گفت پسر بهر رفتن مادر
پسر رفت به پابوس آن حرم
و شد زمان زود گذران
و مادر گریان بی امان
بر تابوت
نگاه میکرد
پرچمی نقش بسته و زیبا
بر تابوت
پسر بزرگ شده بود
ومادر
که
مسافر
حرم شده بود
//آدم برفی//ح.ا.ش//منتظر//